ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/10 1:43 صبح
1: زیر 18 سال بهتر است نخوانند.
2: فکر میکنم متن زیر بهترین متنی باشد که تا کنون از این آهنگ برداشت شده.
3: شعر و آهنگ از محسن نامجو.
4: اصولاً اگر مفهوم یا کاربرد «سه راه آذری» ، «پیاز و جعفری» ، «جناب ماندلین» ، «سرنگ انسلین» ، «مرد سامری» و... را ندانید یعنی خیلی ناآگاهید و 60 درصد این شعر را نخواهید فهمید!!
از سهراه آذری گذر...
از سرود سروری گذر...
از پیاز و جعفری گذر...
وز شراب خانگی گذر...
ز کار و بار و یار و دلبر گذر...
دود ِسیگار را بگیر به عرش رو...
فرش زیر ِ پای فروش...
ز سر٬ زهمسر٬ ز مادر گذر.... زما٬ زما٬ زما در گذر.
دود ِسیگار را ببین برو بمیر...
زیر ِپای را ببین زجان گذر!.... زجان٬ زخانمان گذر.
عر بزن٬ تودهی سفالیات بر در بزن....گشوده شد چو در٬ ز در گذر!
جسم ِ خود سهراهِ آذری ببر برون نیا٬
شمال ِشهر را بکُش٬ بکَش به دشت ِآمپول و ساقیان و درگذر!
زسر٬ زهمسر٬ ز مادر گذر.
تیغ و رگ٬ ز جمجمه تپانچه بگذران! بر آزردگی ِ خود کمانچه بگذران!
ز جان٬ ز خانمان٬ ز جان ز جان ز خانمان گذر!
ببین چگونه جان مشوش است٬ عدد بده!
ببین شهید شد برادرت عدد بده!
ببین که نیستی «عدد» نود بده! ز "صد" گذر!
دلت به انتظار چشمهاست٬ عدد بده
دلت به انتظار ِچشمهاست٬ ببین جهان چگونه کردهاست راست!
نرو به زیر کار و بار دلبران گران نرو نرو نرو به زیر کار و بار دلبران گران
خزان شدی و سست و زرد از کران تا کران
دلت چه شد دلت چه شد؟!
به باد رفت تمام ایده ها و آرزو ز یاد رفت.
چست و چابکی چنین که خشم در دهی
زجان گذر٬ زجان ، زخانمان گذر!
برو ونک به گوشهای نشین و ساز زن
برو چنان به زیر آواز زن!
دد بشو! بشو تهمتن و ز هفت خان گذر!
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران
ببین دیازپام ِ ۱۰ خوراندند خلق را!
ببین چگونه کردهاند «مد» ریای دَلْق را
ببین چگونه بشکنند جای شیشه طلق را
ببین چگونه پول میدهیم نفت و آب و برق را!
ببین احاطه کردهاست "عدد" فکر خلق را!!!
مچاله شو به جوی ِ آب شو روان٬ عدد بده
زباله شو به گوشهای غَمین هَزارساله شو عدد بده
این قرار ِ عاشقانه را عدد بده!
شور و حالِ عارفانه را عدد بده...
رو جهانِ بی کرانه را سند بزن
روی رودِ٬ روی رودِ٬ روی رودِ٬ روی رودِ٬ تشنگیت٬ سد بزن....
چه مانده است در برت فقط ندای ماندلین
چه مانده است در کفت فقط سرنگ انسولین
انسولین و واسکازین و وازلین و واجبین و ژالبین و زاعقین و ژاعقین و صاحبین و مومنین و...
آااااااای مرد ِسامری خفن شدی!
در سه راه ِآذری کفن شدی!
ای نِماد ِبی کسی زپیچ و تاب ِ این زمانه چون چلاندهاند به تو ٬رسن شدی!!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/10 12:50 صبح
تا نگاه می کنی به بستر زمان
تا که یاد می کنی از این و آن
تا که بر حکایتی، شکایتی تکیه می کنی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا طلوع می کنی از آسمان
تا غروب می کنی از این جهان
تا حضور سبز یک عقیده را
از زمین فکر خود دیر می کنی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا تمام لحظه های سبز و ناب را
در ضمیر فکر خود مرور می کنی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا سپیده می دهد به شب سلام
تا ستاره می کشد لب از کلام
تا که حجله عروس شب
می شود پر از گل سپید یاس
تا که از کلام عشق میرسی
هجی امید را به کودک یتیم شب نشان دهی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا مسافری ز راه می رسد
گرد راه را تکاند از تنش
قصه زمان کودکی تازه می شود
و حضور عشق پشت خط قرمز نگاه پرسه می زند
توی عکسهای کهنه گذشته ها
عادلانه عشق بخش می شود ولی
ناگهان چه زود دیر می شود...
به نقل از روز :
"قیصر امین پور رفت و وزیر ارشاد و سپاه و بقیه آقایان در رثای آدمی که تا دیروز دق اش می دادند، اطلاعیه صادر کردند. وزیر ارشاد گفت: « برای طلوع دوباره شاعری اندیشمند چون قیصر زمان بسیار لازم است.» یکی از مشاوران وزیر توضیح داد: با توجه به این که زمان زیادی طول می کشد تا دوباره شاعری مثل قیصر امین پور بوجود بیاید ما زیاد نگران نیستیم. فعلا وقت داریم."
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/8 10:53 عصر
امین پور دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۸در دزفول به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و در سال ۱۳۶۸دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران اخذ کرد.
مرحوم امین پور در سال ۱۳۸۲نیز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد.
در پیام تسلیت خاتمی به مناسبت درگذشت مرحوم امین پور آمده است:
مرحوم قیصر امین پور گوهر تابانی بود که خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود، او از وفاداران به انقلاب اسلامی و خواستار سربلندی ایران عزیز بود و اینک در جوار رحمت حق آرمیده است، اما یاد و نام او همواره زنده و انگیزاننده به سوی خوبی و معرفت و حقیقت خواهد بود.
"فضیلت و هنر داغدار خاموشی مهر تابانی است که درآسمان آگاهی و دین داری و ادب و هنر روزگار ما می درخشید و جانهای مومن و زیبایی طلب و خیرخواه و والانگر را روشنی میبخشید.
با دلی داغدار این مصیبت بزرگ را به همه خوبان و نیک اندیشان و ملت سرفراز ایران و اصحاب فرهنگ و هنر به ویژه خانواده و بستگان معزز و شکیبای این بزرگوار تسلیت میگویم و از درگاه خداوند منان برای روان پاک او آمرزش و والایی جایگاه طلب میکنم.
1: پدرم یک نسخه قرآن دارد که در انتهای آن برای هر سال جدید خورشیدی پیشگوییهایی آمده است. رحلت بزرگان علم و ادب از پیشگوییهای امسال بود.
2: خدا کند پاییز امسال ، همچون سال گذشته نباشد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/7 10:30 عصر
خواندن این مطلب برای افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود.
مرد عاشق...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/6 1:32 عصر
فکر می کنید وقتی احمدی نژاد جلوی دوربین هایی که برای پانصد میلیون بیننده تصویر پخش می کرد، اعلام کرد که «ایران آزادی ترین کشور جهان است» منظورش چه چیزی بود؟ و اصولا چطور به ذهنش رسید که چنین گلواژه ای را از خویش صادر کند؟ در همین راستای گلواژه، دو روز قبل، شش کتابفروشی، شامل نشر ثالث و چشمه و چند ناشر دیگر که « کافه کتاب» داشتند، توقیف شدند. فرض کنید که یکی از دانشجویان کلمبیایی که به دعوت احمدی نژاد قرار است به ایران بیاید، این خبر را بشنود.
کلمبیایی می پرسد: کتابفروشی توقیف شده؟
کتابفروش: نه، کافه کتاب توقیف شده، ولی بعدا برای تنبیه بیشتر یک ماه بعد از بستن کافه کتاب، کتابفروشی هم توقیف شد.
کلمبیایی: در کافه کتاب چکار می کردند که توقیف شان کردند؟
کتابفروش: قهوه می خوردند و کتاب می خواندند و با هم حرف می زدند.
کلمبیایی: مگر در ایران نوشیدن قهوه و چای ممنوع است؟
کتابفروش: نه، ما صدها کافه تریا و قهوه خانه در ایران داریم.
کلمبیایی: آهان، فهمیدم، پس کتابفروشی ممنوع است؟
کتابفروش: نه، ما در همین تهران صدها کتابفروشی داریم که دارند کار می کنند؟
کلمبیایی: آهان، پس در کشور شما حرف زدن ممنوع است؟
کتابفروش: نه، در کشور ما همه در حال حرف زدن هستند، ممنوع نیست.
کلمبیایی: چقدر من احمق هستم، حالا فهمیدم، حتما در کشور شما خوردن قهوه در هنگام خواندن کتاب ممنوع است؟
کتابفروش: نه، آن هم ممنوع نیست، خیلی ها وقتی به کافه تریا می روند، کتاب هم می خوانند.
کلمبیایی: این را دیگر ندیده بودم، حتما در کشور شما حرف زدن در هنگام قهوه خوردن ممنوع است؟
کتابفروش: نه، اتفاقا در کشور ما معمولا آدمها وقتی قهوه می خورند که می خواهند با هم حرف بزنند.
کلمبیایی: خب، پس در کشور شما موقع کتاب خواندن نباید حرف زد، مثل خیلی کتابخانه های دنیا، ولی در جاهای دیگر اگر حرف بزنید، به شما می گویند ساکت باشید، کتابخانه را توقیف نمی کنند.
کتابفروش( در حال عجز): نه، اصولا کسی که به کتابفروشی می آید کتاب نمی خواند، معمولا حرف می زند.
کلمبیایی: پس چی ممنوع است؟
کتابفروش: ببین، در کشور ما اگر بعضی از آدمها در بعضی کتابفروشی ها بنشینند، در آنجا قهوه بخورند و بعضی حرف ها را بزنند، کافه کتاب را توقیف می کنند.
کلمبیایی: این کافه کتاب ها را چه کسی درست کرده است؟
کتابفروش: چند کتابفروش درست کردند، ولی وقتی می خواستند درست کنند، وزیر فرهنگ آن زمان هم از آنها حمایت کرد.
کلمبیایی: خب، پس چرا همان وزیر فرهنگ وقتی کافه کتاب ها را توقیف کردند جلوی آنها را نگرفت؟
کتابفروش: چون وزیر فرهنگ آن زمان ما الآن در لندن است و خودش هم ممنوع است.
کلمبیایی: چرا؟ حتما دزدی کرده بود؟
کتابفروش: بر عکس، اتفاقا بخاطر اینکه رمان نویس شده بود.
کلمبیایی: خوب، چرا روزنامه نگاران در مورد کسانی که کافه کتاب ها را توقیف کرده چیزی نمی نویسند؟
کتابفروش: اتفاقا کسی که کافه کتاب ها را توقیف کرده، وزیر فرهنگ است که قبلا روزنامه نویس بود.
کلمبیایی: پس اگر شما کافه ها را تعطیل کنید، می توانید کتابفروشی تان را داشته باشید؟
کتابفروش: نه، چون ما آنها را هم تعطیل کردیم، ولی باز هم کتابفروشی ما را توقیف کردند.
پس از این توضیحات بود که جوان دانشجوی کلمبیایی دچار حالت عجیبی شد، سرش گیج رفت و بیهوش شد. وی پس از دو روز به هوش آمد و از ادامه تحقیق در ایران منصرف شد و به آمریکا برگشت.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/5 12:56 صبح
1 : قابل توجه جمیع مسلمین و مدعیان ایمان : ای کسانی که ایمان آوردهاید ، چرا حرفی میزنید و قولی میدهید و به آن عمل نمیکنید؟!!!؟!؟
2 : یک بیماری هست که همهی ما ایرانیها داریم و آن «عدم قطعیت» است. معمولاً هیچ قطعیتی در حرفهایمان، در تصمیمهایی که میگیریم ، در انتخابهایی که میکنیم نیست. حتی در باورها و اعتقاداتمان.
زمانی هست که این بیماری تشدید میشود و آن هنگامیست که مرض «حرف مردم» را به این فاجعه اضافه کنیم. تحت تاثیر حرف مردم ممکن است هر کاری کنیم. حتی مهمترین تصمیمها و انتخابهای زندگیاِمان عوض میشود.
3 : هیچ تعهدی به انتخابهایمان نداریم و اصلاً هم عواقبِ تغییر عقیدههایمان را مد نظر نمیگیریم.
4 : بسیاری از ما ایرانیها خود را «غیر قابل پیش بینی» میدانیم ، اما از نظر من بیشتر از آن ما «تصادفی» هستیم. و تصمیمهای ما هیچ منطقی پشتش نیست! در مکانیک کوانتومی بر اساس اصل عدم قطعیت نمیتوان در مورد پدیدهها با قطعیت کامل اظهار نظر کرد و نتیجه اندازه گیریها و آزمایشهای مختلف بوسیله نظریه احتمال تعبیر میشود.
5 : این نوشتهی مسعود را بخوانید.
6 : این روزها زندگیام بدجوری اسبی شده است. خداوند عاملانشان را خیر جزیل بدهد.

عکس از خودم : ابهر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/7/30 5:7 عصر
نردبان چوبی
«گاهی حرفها آنقدر زیاد میشود که نمیتوانی چیزی بگویی و سکوت میخوری.
بعد فقط گوش میدهی.
بعد گمان میکنند که تو نادانی.
تو از این بابت خوشحالی.
زیرا نمیدانند که چه میدانی و گاهی نمیدانند که کم میدانند.
اما مهم این است که همه نادانیم و حماقت از درودیوار میریزد.»
1: «سجاد» گاهاً نوشتههایی مینویسد که میرود روی روح آدمیزاد. بد نیست گهگاه به وبلاگش(نردبان چوبی) سر بزنید.
2: در نوشتهی قبلی در بخش ناشیانهترین کار ، یک سوتی بود که اصلاح شد.
3: در پست قبلی گفته بودم کسی را به بازی دعوت نمیکنم ، ناگهان نظرم عوض شد! از سجاد دعوت میکنم تا در این بازی شرکت کند :)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/7/29 2:9 صبح
این هم یک بازی وبلاگی دیگر به دعوت ققنوس.
معرفی کنید :
میم.حسین ، هستم. نه ببخشید میلاد! نه اشتباه شد حسام ، نه نه نه! عبدالسلام هستم. ببخشید اصلاً نمیدانم که هستم ، یک عمر سپاسگزارتان خواهم شد اگر کمک کنید تا بفهمم که هستم!؟ فقط تا این حد میدانم که بندهی خدایم.
یک روز که خیلی متوهم شده بودم وبلاگنویس شدم. البته قبلاً خیلی جاهای دیگر بودم و خیلی جورهای دیگر ، اما خوب اصولاً همیشه در حال تحول هستم و الآن هم اینجا!
فصل و ماه و روزی که دوست دارید:
فصل زمستان! فقط برای اینکه بسیار گرمایی هستم و سرما را به راحتی تحمل میکنم. البته به شعر زمستان اخوان هم علاقه دارم.
اردیبهشت از بهار (به قول یکی از دوستان در این فصل پشهها هم در هوا ... هستند) ، مهر ماه از پاییز (رنگ به رنگ شدن طبیعت) ، بهمن ماه از زمستان (کاملاً همینطوری).
روز شنبه برای این که همه از آن بدشان میآید.
رنگ:
انواع سبز از فسفری تا کله اردکی و یشمی ، چند طیف از آبی و اصولاً صورتی هستم.
غذای مورد علاقه:
هر چیزی که این لامذهب را پر کند دوست دارم ، از نظر من هر غذایی در لحظاتی خاص با فرد یا افرادی خاص خوشمزهترین غذاهاست. آگاهان میدانند که علاقه شدیدی به کشف انواع غذا را دارم ، به همین خاطر انتخاب یک غذا از بین صدها غذایی که میشناسم بسی دشوار است.
موسیقی مورد علاقه:
از نظر من فقط روی متال است که میتوان اسم موسیقی گذاشت، بقیه چیزهایی که به آن میگویند موسیقی کمی فقط سر و صداست! بهترین گروه برایم متالیکاست.
آلبوم The Black Album به دلیل خاطرات زیادی که از آن دارم و آلبوم St.Anger به خاطر شعرهای فوقالعادش جز بهترین آلبومها هستند. اینها هم سایر گروهها:
Scorpions
Iron Maiden
Linkin Park
و...
البته وقتی در حال حرکت باشم - از سینهخیزی تا هوانوردی - ممکن است هر نوع آهنگی گوش کنم. خصوصاً این خصیصه در سفر نمود پیدا میکند.
جدیداًها دارد از سبک محسن نامجو هم خوشم میآید.
بدترین ضد حالی که خوردید:
رای آوردن احمدینژاد. جیرهبندی بنزین. لحظهای هم که فهمیدم تا حالا عاشق نشدهام و همهی حسهایی که داشتم عشق نیوده بدجور ضدحال خوردم!
بزرگترین قولی که دادید:
به خودم بود برای ترک یک عادت کثیف! خوشبختانه طبق همیشه هم به قولم وفادار بودم.
ناشیانهترین کاری که کردید:
وقتی برای اولین بار تصمیم گرفتم تا با دختری که از او خوشم میآمد ارتباط برقرار کنم ، مزخرفترین رفتارها و ناشیانهترین شروع را داشتم.
در تاریخ 30 مهر ماه ساعت 00:03 اصلاح میشود : (اشتباهاً نوشته بودم «میآید» بگذارید به حساب نصفه شب مطلب نوشتن! الآن همهچیز فرق میکند.)
بهترین خاطره زندگیت:
بماند.
بدترین خاطره زندگیت:
این هم بماند.
شخصی هست که بخواهی ملاقاتش کنی:
دوست دارم خاتمی را ببینم و یک سفر با او بروم. البته دوست دارم امام مهدی را هم ملاقات کنم تا ببینم حرف حسابش چیست و چه می گوید و اصلاً مگر مردم را سر کار گذاشته است.
برای که دعا میکنی؟
همیشه برای خوشبختی خودم دعا میکنم. البته اعتقاد دارم خوشبختی من وابسته به خوشبختی سایر انسانهاست.
که را نفرین میکنی؟
نا رفیق!
احمدی نژاد!
آیت الله ...
وضعیتت در ده سال آینده:
اصولاً مطمئن هستم که در آینده "آدم" موفقی خواهم بود و ثروتمند. اما اینکه این موضوع در 10 سال آینده واقع شود را نمیدانم. پس با این حساب در ده سال آینده وضعیتی ندارم. مثل هر چیز دیگری که در این دنیای ناپایدار، ناپایدار است. البته ممکن است به جرم قتل تعدادی از مقامات مملکتی سایر سالهای عمرم را در زندان باشم. که آن ده سال هم مشمول آن است.
حرف دلت:
در حال حاضر حرف دلم این است :
دوستت ندارم و دوستت دارم
این را بدان که من دوستت ندارم و دوستت دارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالیست از سکوت،
و آتش را نیمهای ست از سرما.
دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بیکرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنیناستکه من هنوز دوستت نمیدارم.
دوستت دارم و دوستت ندارم آنچنان که گویی
کلیدهای نیکبختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دستهای من باشد.
برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنیناستکه دوستت دارم در آندم که دوستت ندارم
و دوستت دارم به آن هنگام که دوستت دارم.
(پابلو نرودا)
البته الآن دلم میگوید مغازه را ببند و برو بخواب!
به هر حال این بازی هم تمام رفت. اصولاً دوست ندارم کس دیگری را به این بازی دعوت کنم. نمیدانم چرا!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/7/28 3:52 عصر
کاش هیچ انتظاری در وجودمان حتی رنگ هوس هم به خود نمیگرفت. و منتظر هر آنچه به سویمان میآید تنها آمادگی برای پذیرش داشتیم.
کاش جز آنچه به سویمان می آید آرزو مکنیم. و آرزویمان از سر عشق باشد و تصاحب عاشقانه.
کاش میفهمیدیم لحظهلحظهی روز میتوانیم خدا را به تمامی در تملک خویش داشتهباشیم. و تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود ، در انتظار خدا بودن ، یعنی در نیافتن این که او را هم اکنون در وجود خود داریم.
1: احتمالاً هر هفته دوشنبهها بهروز بشم.
2: پست قبلی در روز ارسال ، نوشتهی منتخب پارسی بلاگ شد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/7/23 4:44 عصر
بیشتر مردم گمراه هستند ، آنها سرگشته و حیراناند ، خوب از بد را به همین راحتیها نمیتوانند تشخیص دهند ، مردم به راحتی درگیر فتنهها میشوند و فریب گروهکها و بازیهای سیاسی را میخورند. همه به دنبال هوا و هوس هستند و به ارضای نیازهای خود میاندیشند، با وجود این همه گمراهی، اکثر مردم دچار نوعی کبر و غرور هستند و فکر میکنند بسیار میدانند و آگاهند و خود را انسانهای متعهد به مذهب میخوانند.
اما این وفور جهل و نادانیست که آنها را سبکسر و خوار و بیهویت کردهاست و آنها را سرگشته ساخته، پس در امور زندگی و کارها نمیتوانند بهدرستی تصمیم قاطع بگیرند.
جاهلیت کاربردی هم دارد؟
بله! حکمرانان بیشترین استفاده را از آن میکنند تا به راحتی بر مردم حکومت کنند و بر آنها تسلط داشته باشند و شدیداً جلوی آگاهی مردم را میگیرند؛ چرا که بتوانند به اهداف پست و دنیوی خود برسند و حداکثر استفاده از حکومت و قدرت را داشته باشند.
حمکرانان چطور این وضع را حفظ می کنند؟
در مرحله اول مردم را درگیر امرار معاش میکنند تا آنجا که آنها سحر تا شام درگیر تامین خرج و مخارج زندگی هستند.
هر کس قصد آگاهسازی و بیدار کردن مردم را داشته باشد، یا جایش در زندان است یا آن دنیا.
در این میان دانشمندان و سایر آگاهان جامعه را درگیر مباحث علمی مینمایند ، درست نظیر آنچه در دوران جاهلیت عباسی رخ میداد ، در نگاه اول این موضوع نشان دهندهی توجه حکومت به علم و دانش و نوعی پیشرفت علمی جامعه است ، اما آنها با برگزاری اینگونه مباحث و همایشهای علمی ، آگاهان را از پرداختن به مباحث سیاسی و اجتماعی باز میدارند.
با استفاده از هر ابزاری (انواع تبلیغات، ایجاد حزب و ضد حزب ، ایجاد فرقه و ضد فرقه، رفتارهای پوپولیستی، ، اهداء هدایای حکومتی به مردم و از طرفی سرکوب کردن مردم و...) مردم را سرگرم یکدیگر میکنند و آنها را دچار نوعی سرگشتگی و تعلیق مینمایند بدینمعنیکه فضایی احساساتی ایجاد میکنند تا مردم در برخورد با رخدادهای اجتماعی و سیاسی نتوانند تصمیم قاطعی بگیرند و انتخاب درستی داشتهباشند.
راه خروج از جاهلیت چیست؟
راه حل پیامبر اسلام در هزار و چهارصد سال پیش : بسیار مردم را نصیحت و موعظه می کرد (برای بالا بردن سطح آگاهی) و مردم را با حکمت و موعظه های نیکو و خردمندانه به راه خداوند یگانه فرا میخواند. در واقع تنها کاری که پیامبر میکردند بالا بردن سطح آگاهی عمومی بود.
حال این پرسش مطرح است که در حال حاضر و در فضای بستهی جوامع جاهلی امروزی تا چه حد میتوان این منش و روش را پیاده کرد؟
1: خطبه ی 94 نهج البلاغه با دید سیاسی - اجتماعی
2: سعی شدهاست تا کلمات با دقت خاصی انتخاب شوند تا مفهوم را به خوبی برسانند.
3: وقتی به یک انسان کم ظرفیت اختیار تام داده شود ، اولین چیزی که از دست میدهد عدل و فرقان است.
کلمات کلیدی :