سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در خاک

ارسال‌کننده : رهسپار در : 93/8/26 6:5 عصر

برخاک می شوم،  

قلبم نمی‌تپد،

خاموش لحظه ‌ایست...

از خاک رسته ام.




کلمات کلیدی :

خوشبختی مانوس تو

ارسال‌کننده : رهسپار در : 93/7/9 2:48 عصر

گذاشتمــ و گذشتمــ...
رفتمــ...
هر چه بود در بهت گریز مفقود شد...




کلمات کلیدی :

گم گشته

ارسال‌کننده : رهسپار در : 93/7/5 11:56 عصر

شاهین ترازوی عدالت کمر خم کرده است...




کلمات کلیدی :

آن?چه در پرسه?ی حواسم گم شد...

ارسال‌کننده : رهسپار در : 88/7/21 7:5 عصر

نمی?دانم که دیگر این?جا را دوست دارم؟!
آیا من نوشتن را آغاز کرده?ام؟
بگذار تا تو را با دنیای خویش آشنا کنم!
گاه می?اندیشم...
یک گذشته?ی تنها، یک آینده?ی تنها را به?وجود می?آورد.
و درک کردن و فهمیدن، همان احساس قدرت به عمل است.
پس خدا نمی?توانست نباشد.
اما اکنون تب?های ایام گذشته?ام را می?دانم.
وقتی همه چیز مرا از خدا منصرف می?سازد، آن حس غریب هر لحظه زنده?تر می?شود.
و من هم?چنان به دنبال خوشبختی خواهم بود...
پیش رویم جاده?های خلوت را می?بینم.
دیگر مجبور نیستم زیر این آسمان خاکستری سکنی گزینم.
زیر درخت سکوت در این غار تنهایی!
و از تمامی این?ها بی?زارم!
وقتی که تنهای تنها شدی، آن حس غریب هر لحظه زنده?تر خواهد شد...


پ.ن1: داشتم توی وبلاگِ دوستان چرخ می?زدم، هوس نوشتن زد به سرم! همه?اَش هم تقصیر نوشته?ی ققنوس بود.
پ.ن2: بعضی چیزا بهتره که گم نشن! بعضی چیزا همون بهتر که گم شن.


کلمات کلیدی :

لـمســـــ ...

ارسال‌کننده : رهسپار در : 88/5/22 8:37 عصر

می?خواهم تمام صور حیات را بچشم. هستی برای من بسیار شهوت?انگیز است. و در این میان لذت لـمســـــ ...


پ.ن1: مستی عجیب عشق است که هنوز روشن باشد.
پ.ن2: آه ای فتاوای الهی! فاصله?ی ما را تا به کجا تمدید می?کنید!






کلمات کلیدی : لمس، عشق، عشق و شهوت

درد پایـیــز ...

ارسال‌کننده : رهسپار در : 88/4/22 1:22 عصر

حالا می‌فهمم که از دهه‌ی 40 به بعد، چرا شعرای اعتراض‌آمیز در قالب عاشقانه سروده می‌شدن.

تو رگ خشک درختا، درد پائیز می‌گیره
بارون نم نمک آروم، روی جالیز می‌گیره
دیگه سبزی نمی‌مونه، همه جا برگای زرده
دیگه برگا نمی‌رقصن، رقص پائیز پر درده
گرمی دستای من کم شده دستاتو بده
دستای سرد منو گرم بکن، باد پائیز سرده
آفتاب تنبل پائیز دیگه قلبش سرده
بازی ابرا با خورشید منو آروم کرده...




کلمات کلیدی : درد پاییز. کوروش یغمایی

لاله یـــ سرخـــ ...

ارسال‌کننده : رهسپار در : 88/4/10 8:55 عصر

مرگ آن لاله‌ی سرخ کفن خنده به روی لب بود.
مرگ آن آینه‌ها شبح فاجعه‌ای در شب بود.
مردن شاپرک‌ها، کشتن قاصدک‌ها، خبر از شومی کاری می‌داد.

نفس‌اش ناله‌ی غم سر میداد،
آشیان رو به خرابی می‌رفت،
تن پوسیده گَواهی می‌داد!

او به این حرف نمی‌اندیشد که کفن باید برد،
هر نفس باید داد!
و به جای همه‌ی بودن‌ها،
همه‌ی دیدن‌ها،
لحظه‌ها مانَد به یاد.

شکل اندیشه‌ی مردن در اوست،
همه‌ی هستی او رفته به باد.
او سراسیمه به دنبال تلافی می‌رفت،
به دلش زخم قدم‌های تجاوز مانده.

او بداند که پی کشتن ما، می‌کُشد هر چه اصالت مانده...

پ.ن: خستم.




کلمات کلیدی :

رهسپار

ارسال‌کننده : رهسپار در : 88/1/3 12:57 عصر

بگذاریم و بگذریم...
حرکت کنیم...
هر چه از فکرمان می‌گذرد در بهت گریز مفقود شود.
آن‌جا که هوا بوی گرم‌ترین زمین را دارد.
و اینک انبوه به هم‌ریخته ...
آن‌گاه که تا دل شب راه رفته‌ایم،
آن‌گاه که حاصل شهوانی حواس ما با هر چیز تماس یافت،
آن‌گاه که تا اعماق ابدیت رشد کرده‌ایم،
به خوشبختی مانوس تو خواهیم رسید.

پ.ن.: رهسپار شدم ...


کلمات کلیدی :