ارسالکننده : رهسپار در : 86/9/4 1:51 عصر
قصد داشتم تا یک مطلب اندر وقایع بسیج دانشجویی دانشگاهمان به مناسبت هفتهی بسیج منتشر که تصمیم گرفتم فعلاً دست نگهدارم. فعلاً این نوشتهی زیبا از «نردبان چوبی» را بخوانید :
«اکنون آنجاست.
آنجا که عقل احساساتی می شود.
آنجا که هوش، مست است.
آنجا که ذهن، دیوانه است.
آنجا که خواب، بیدار است.
آنجا که رنگ، آب است.
آنجا که هست، نیست!
آنجا که من در میان آن لشکر می نشینم به نظاره جنگی ناخواسته میان عقل و احساس و این تویی که می توانی مرا به عمق جنگ ببری.
آنجا که اذهان هم دیگر را می بندند به گلوله دروغ و تهمت.
آنجا که سرها همه به یک سو می چرخند تا آشکار کنند آنچه را که صورت دیگری از درونشان است.
و حقیقت پشت مغازه دوستی، چه ارزان به فروش می رسد که تنها به ازای چند کلمه می توان آنرا رنگ کرد.
و حقیقت چه شیرین بود اگر در بطری پشت ویترین به کلاغان فروخته نمی شد!
و حقیقت تلخ شد...
تلخ، چون توهم شیرینی عسل در مکیدن قاشقی سرد و فلزی.
و حقیقت چه گرم بود اگر با سردی دستان دیو هزار چهره خاموش نمی شد!
و حقیقت سرد شد...
سرد، چون توهم حرارت آتش بخاری در ایستادن پشت پنجره کلبه ای در زمستان.
و حقیقت چون عرق سرد شرم بر پشت شیشه به نظاره آفتاب می ماند.
آه...
چه سرد است این دوستی
چه شرم است این داستان
و به دنبال شادی به دروغ راهی شدن چه درد است.
آری...
و به دنبال شادی به دروغ راهی شدن چه درد است!
آه...
شاید همان جبر خدا پایان دهد این راز درد آلود را.
دیگر باید بار بر زمین گذاشت اگر عاشق آزادی در هوای سایه ای.
سلام ای سایه ی رنگین روشن من...»
1: چه قدر اینروزها آدم پروانهای از جنس لطیف زیاد شده!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/28 1:35 عصر
شاید یکی از مهمترین اتفاقهای مهم زندگی من آشنایی با خانوادهی «دوست جون» (دکتر ا.م.ش.) باشد. یکی از کوچکترین فواید این آشنایی ، سفرهاییست که با هم میرویم. آخر هفتهی قبل به ماسوله رفته بودیم، یک سر هم به نزدیکیهای رشت و انزلی رفتیم. سفر در هوای پاییزی بسی لذتبخش بود. پیشنهاد میکنم عکس ها را حتماً ببینید.
.jpg)
بقیه ی ماجرا و عکس ها...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/23 1:21 عصر
اگر روزهای ازدسترفته را بازیابم ، آیا میتوانم از آنها استفادهکنم تا به تعادل برسم؟ دوباره گمراه مقدسات دروغین نشوم و همچنان که پیشرفت میکنم متحول شوم؟ واقعاً این توانایی را دارم که بدانم چگونه و چه خواهدشد؟ آیا میتوانم آن حس و بینشی را درونم بیابم تا با چیزهایی که نمیخواهند بدانم مواجه شوم؟
به نظر تو موثر است یا تکذیب میکنی که
"زندگی من مدل مرگ مرا تایین میکند."
در جستجو هستم و جستجو را ادامه میدهم! که جستجو ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. اگر بىعقل، آتشى، عصبانى و ازکورهدررفته میشوم برای این است که خسته شدهام از این که همواره ترسانده میشوم، از چیزهای بیپایانی که برای ما ساختهاند: زندگی کردن با اضطرابهای فراوان و موهوم؛ اما تیکتیک زمان میگوید که باید با شتاب ادامه دهم.
حال به نظر تو موثر است یا تکذیب میکنی که
"مرگ مدل زندگی مرا تعیین میکند."
1: James Hetfield : Metallica : St. Anger : Frantic
2: حالا به نظر شما بهتر است که مرگ روی تصمیمگیریهایمان تاثیر بگذارد یا این که همیشه طوری تصمیم بگیریم که مرگمان تحت تاثیر باشد؟
3: «نادان و ناآگاه میتواند بزرگترین دشمن تو باشد» : خیلی دلم میسوزد وقتی میبینم بعضی از دخترها و پسرهای دانشگاه از سر «ندانستن» فریب یک عده را میخورند. آسیبهایی که به این دلیل به ما میزنند از یک طرف و ناراحتی خودم برای آنها از سمت دیگر بدجوری مرا آزار میدهد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/22 3:8 عصر
باید روی دشت هستی بدوم و نعرهی من و ما هم هستیم برآورم که من نه! باید بدوم! فقط یک کلمه بگویم که من نه! باید بدوم بدوم بدوم و بگویم ، بدوم و بگویم ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/21 4:34 عصر
من خوشبختیام را مرهون حوادث نیستم. با اینکه حوادث با من سر سازگاری داشتند ، اما من از آنها سودی نجستهام. خوشبختی به واسطهی ثروت فراهم نمیشود. خوشبختی زادهی شور و شوق است. همهچیز را بیآنکه تفاوتی در میانشان قائل باشید ، دیوانهوار دوست بدارید.
1: امروز در دانشگاه انتخابات بود. برای چه، فرقی نمیکند. مهم این است که خیلیها در این مواقع خودشان را خیلی خوب نشان میدهند.
2: واقعاً با افرادی که خودشان هم نمیدانند به چه اصولی پایبند هستند چهطور باید رفتار کرد؟
ز سفره چه میجویی، حاتم من؟
با خودت چه میگویی، خاتم من؟
دیگه واس چی میجویی؟ ماتم من.
بابا تو چه پررویی! خاتم من.
آقا به مویی بندی! سَرور من.
خانم به چی پابندی؟ شرور من.
3: همراه شو عزیز تنها نمان به درد، کاین درد مشترک هرگز جداجدا درمان نمیشود .
4: امروز نمیتوانم به راحتی تمرکز کنم. تفکراتم پراکنده شدهاند. ذهنم در سفر است.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/19 11:3 صبح

«پاک خداوندی که اینان را مسخر ما ساخت. ما خود قادر بر آن نبودیم» 43:13,14
1: «من هنوز معتقدم میشود عشق آموخت، میشود دربهدر واژهی بازار نبود. میتوان تقدیم کرد و پشیزی به پشیزی نفروخت. میتوان عشق آموخت.»
2: همه چیز طبیعیاش خوب است، از باطن تا ظاهر طبیعی باشید.
3: چند روزی تهران نبودم تا کامنتها و ایمیلها را جواب بدم.
4: (این بعداً اضافه شد) موجودی با نام «ابوموسی اشعری» ذیل نوشتهی « مواظب باشید مرده شور همه تان را نبرد! » این کامنت را گذاشته ات: «خداوند، شخص لعنت کننده دشنام دهنده، طعنه زنِ به مؤمنان، بد زبانِ ناسزاگوی و گدایِ سِمِج را دشمنمی دارد . ( امام باقر علیه السلام ) ».
اولاً خدمتتان عرض کنم از اشعری بودن این دوستمان که بگذریم ، من اصولاً در مسلِم بودن آن یک عده هم شک شدید دارم. و مطمئن هستم که ابداً مومن نیستند. چرا که حداقل شرایط ایمان (طبق قرآن) را ندارند و حداکثر نشانه ها ی نفاق (طبق نظر قرآن دربارهی منافقین) را دارا هستند. در منافق بودن 80 درصد آنها هیچ شکی ندارم!
نتیجه : من به هیچ مومنی توهین نکردهام.
پیشنهاد : کمی قرآن بخوانید با تفسیر تا انسانهای پست را بهتر بشناسید. کمی دورههای انسانشناسی بگذرانید.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/15 4:49 عصر
نظری ندارید ؟ 
1: فعلاً قسمت لوگوی دوستان مشکل دارد.
2: بنر : عکس بنر در قسمت بالای قالب به صورت تصادفی نمایش داده می شود و اصولاً باید با هر بار رفرش شدن عوض شود. (کلاً 6 عکس)
3: عکسها : سمت چپ پایین نوشته شده که از کجا و توسط چه کسیست. (فعلاً : ه.صیرفی - عبداسلام در ابهر و تیزآب)
4: وبلاگ تنظیم شد تا در صفحه اصلی فقط آخرین نوشته را نشان بدهد؛ نظری ندارید؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/13 2:1 عصر
وای وای وای....
وقتی هنر به اتمام میرسه...
وقتی سخن به انجام میرسه...
وقتی صفای باطن میخندونتت...
وقتی وفای ناب، آخ میبُره آدم....
وقتی صفای باطن میخندونتت...
وقتی صفای باطن میخندونتت...
وقتی صفای باطن میخندونتت...
وقتی صفای باطن میخندونتت...
وقتی صفای باطن میخندونتت...
وقتی صفای باطن میخندونتت...

کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/11 11:39 عصر
پرچم کفر!
این روزها از هر کسی انتظار می رود هر کاری بکند و هر حرفی بزند و هر اتفاقی بیافتد. در همین راستا ناگهان اولی که یک زمان مسئول بسیج دانشگاه ما بود پرچم شد. البته در حقیقت قضیه اختلاف نظر بسیار وجود دارد اما یکی از دوستان می گفت این اواخر فقط یک چیزش پرچم شده است.
مال من بزرگتر است!
در جهت اعتلای سطح فرهنگی دانشگاه ما ، فعالیت کانون ها و تشکل های دانشجویی که از بدو ایجاد تا اطلاع ثانوی هیچ گونه خروجی فرهنگی ای نداشته اند در اطاقشان نمی گنجید ، به همین دلیل مال هلال احمر زد بیرون و باعث شاکی شدن سایرین شد. و بعد از آن همه به جان هم افتادند که چطور و در کدام اطاق خود را جا کنند. فعالیت هایشان به درک.
گروه میقات
گروه میقات که نمی دانم عنوان گروه را از کجایش برای فعالیت در دانشگاه درآورده ، و این رییس یزدی ما روی چه حساب به آن ها میدان داده ، دارد از سستی های انواع سایر تشکل ها و کانون ها و مسئول ها استفاده می کند و این خط : - و این هم نشان : $ ، اگر جلوی فسادشان را نگیرید و دانشجویان را از واقعیت فعالیت هایشان آگاه نکنید ، برای خودتان بد تمام خواهد شد.
دوستان فرهنگی و بسیجی که اصلاً متوجه وخامت اوضاع نیستند ، نشسته اند هی بحث می کنند که مسئول بسیج که خواهد شد و آن ها کی فعالیت خود را شروع خواهند کرد. و بر سر بزرگی اطاقشان بحث می کنند. به دلیل کم توجهی آن ها اولی پرچم شد ، دومی که قبلاً تلاش می کرد جانشین باشد بعداً می فهمید که چه خواهد شد و سومی هم که همه آن را دست کم می گیرند متاهل؛ امید می رفت اصلاح شود اما ظاهراً نیازمند مسئولیت دبارت شورای هماهنگی کانون هاست و هنوز کم نیاورده. چهارمی و پنجمی هم به زودی به «لیست مدیران ناکارآمد» اضافه خواهند شد. دانشجویان سایر دانشگاه ها هم به دلیل این که اطاق و سمت و گروه و نشریه اصلاً برایشان مهم نیست هر روز دارند کتک می خورند.
دانشگاه
این روزها دانشگاه کمتر می روم. حوصله ی کلاس ها را ندارم. ترجیح می دهم در کار بچه ها کمتر دخالت کنم. دوست دارم بیشتر حرف هایشان را گوش کنم ، تصمیم گرفتن هاشان را ببینم و تجربیاتم برایم مرور شود. کار اشتباهی که نیست. هست؟
متاسفانه مثل این که تعدادی از دوستان ترجیح می دهند مسایل را دوباره و دوباره و دوباره تجربه کنند.
مشورت تا اعمال نظر
قبلاً ها که در میان دوستان هم دلی زیادی بود و برای انجام هر کاری مشورت می کردیم ، اوضاع بهتر بود ، تا جایی که تحولات و اتفاقات باعث شد تا شرایطی پیش بیاید که هر کسی خطی برای خودش انتخاب کند و بعضی از دوستان گمان کردند که بزرگ شده اند و می توانند مستقل باشند . از همانجا بود که راه من از خیلی ها جدا شد. هر جا که دستم برمی آمد سعی می کردم تا با اعمال نظرهای مخفیانه و دوستانه هر جا که درست بود دخالت کنم.
الان هم تعدادی از دوستان آمده بودند و می گفتند که ای کاش اتحاد ما حفظ می شد ، و کاش همه به واقعیت فساد همان موقع پی می بردیم. خدمت این دوستان باید عرض کنم که هنوز هم دیر نیست! حداقل نباید بگذارید از این دیرتر بشود. من که فعالیت های فرهنگی را چه در دانشگاه و چه در خارج آن به شما سپرده ام و دخالت هایی که گه گاه می کنم به این دلیل است که طبق معمول جوگیر می شوم، اما مطمئن هستم که شما خودتان از پسش بر می آیید فقط خودتان را باور کنید. و نیتتان پاک باشد.
نقل قول
"مرده شور همه تان را ببرد که بعد از چندین ترم هنوز هم از گذشته عبرت نمی گیرید. حق تان است که این نکبت میقاتی ها از وسط شما بیرون بیایند و برایتان شاخ بشوند و بشوند قوز بالای قوز.
آخر این دانشجو ها به چی شما دلشان خوش باشد؟! به فعالیت های منسجمتان؟ به یکدلیتان؟ به چه؟ خوب معلوم است بر می گردند و به خودشان می گویند : «تو سر بسیجی یا ته فرهنگی، که دخالت می کنی؟!؟!؟ » در صورتی که خودشان هم نمی دانند و از یادشان رفته که ولی نعمت دانشگاهند."
توضیح 1: این متن را یکی از دوستان به من داد تا در وبلاگ منتشر شود . متن را ویرایش کردم و زبان بیانش را تغییر دادم و با تایید همان دوست این شد.
توضیح 2: فکر که کردم دیدم این دوست خوبمان بد هم نمی گوید. بسیار و بسیار ضعف ها داشتیم و داریم که باید درست شوند.
توضیح 3: ظاهراً نقل قولی که در نقل قول بالا آمده از وبلاگ شادمیانه است. (وبلاگ یکی از دانشجویان دانشگاه ما)
در گوشی :
1- دلم برای این Fighter Horse لعنتی تنگ شده! تقریباً دو هفته است که سوارش نشده ام.
2- دلم برای یک مسافرت درست و حسابی هم تنگ شده.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رهسپار در : 86/8/10 4:29 عصر
آه دوستان من ، به خویشتن بقبولانید که تنها خدا است که موقت نیست. به طبیعت بنگرید. بسیار درسهای بزرگی که در آن نهفته است. گاه غرور سراپای ما را فرا میگیرد. به برگها نگاه نکردهایم. به تمامی پیچکها و انحنای برگها...
شاخ و برگ درختان ، روزنههایی برای بیرون شدن ، برگهایی که کمترین نسیم «آنچه را که دارند» جابهجا میکند. بدا بهحال شبنمهایی که به آنها تکیه زدهاند.
جنبش ، صور سرگردان ، جدارهای پر شکاف ، مرکب رام و انعطاف پذیر شاخهها ، نوسان دایرهوار ورقهها و حفرهها... هیچکدام را ندیدهایم.
شاخههایی با جنبش ناهمگون ، چرا که «تفاوت» انعطاف شاخههای نازک به «تفاوت» پایداری آنها در برابر باد میانجامد و تکانی را هم که باد به آنها میدهد ، «متفاوت» میگرداند...

1: ساخلیان ساخلار
2: آنچه دیدم بر قرار خود نماند ... آنچه میبینم هم نماند بر قرار
3: احمدینژاد : «بسیج قلب ملت است» : نتیجه : قلب میزند ، بسیج هم. باز هم جمعی از دوستانمان را در دانشگاه علامه ریختند و خشتکشان را کشیدند روی سرشان. آنوقت در دانشگاه ما سر این بحث میکنند که کدام کانون اطاقش بزرگتر باشد.
4: آهنگ «عدد» که شعرش در پست قبلی آمد را اینجا گوش کنید.
5: آهنگی که در وبلاگ در حال پخش شدن است ، با ترجمه این جا ببینید. (برای لود شدن 7 دقیقه صبر کنید)
کلمات کلیدی :