آه خدا! من عاشق این شعرم.
تا نگاه می کنی به بستر زمان
تا که یاد می کنی از این و آن
تا که بر حکایتی، شکایتی تکیه می کنی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا طلوع می کنی از آسمان
تا غروب می کنی از این جهان
تا حضور سبز یک عقیده را
از زمین فکر خود دیر می کنی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا تمام لحظه های سبز و ناب را
در ضمیر فکر خود مرور می کنی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا سپیده می دهد به شب سلام
تا ستاره می کشد لب از کلام
تا که حجله عروس شب
می شود پر از گل سپید یاس
تا که از کلام عشق میرسی
هجی امید را به کودک یتیم شب نشان دهی
ناگهان چه زود دیر می شود...
تا مسافری ز راه می رسد
گرد راه را تکاند از تنش
قصه زمان کودکی تازه می شود
و حضور عشق پشت خط قرمز نگاه پرسه می زند
توی عکسهای کهنه گذشته ها
عادلانه عشق بخش می شود ولی
ناگهان چه زود دیر می شود...
به نقل از روز :
"قیصر امین پور رفت و وزیر ارشاد و سپاه و بقیه آقایان در رثای آدمی که تا دیروز دق اش می دادند، اطلاعیه صادر کردند. وزیر ارشاد گفت: « برای طلوع دوباره شاعری اندیشمند چون قیصر زمان بسیار لازم است.» یکی از مشاوران وزیر توضیح داد: با توجه به این که زمان زیادی طول می کشد تا دوباره شاعری مثل قیصر امین پور بوجود بیاید ما زیاد نگران نیستیم. فعلا وقت داریم."
کلمات کلیدی :