همین جا...
در انتظار دائمی و گوارای آیندهای بهسر میبردم که هر چه پیش آید خوش آید . همچون سؤالی در برابر جوابِ آمادهای ، آموخته بودم که چگونه عطش تمتع ، که در قبال هر لذتی زاده میشود ، لذتی را جداگانه در پی خواهد داشت.
خوشبختیام از آن بود که هر سرچشمهای عطشی در من برمیانگیخت و از این که حتی در صحاری خشک نیز که عطش تسکین نیافتنی است حرارت تب خویش را در زیر تب و تاب خورشید ترجیح میدادم.
شامگاهان در آن صحاری چه بسا واحۀ لذت بخش که بسیار با طراوتتر و گواراتر از آن بود که بتوان در تمام روز آرزویش را کرد ، من باز هم تپش حیات را که نمیتوانسته است بهخواب رود دیدهام که در افق از عجز میلرزیدهاست و در کفِ پاهایم از عشق آماس میکرده است...
کلمات کلیدی :