بازی : خودشو معرفی کن!
این هم یک بازی وبلاگی دیگر به دعوت ققنوس.
معرفی کنید :
میم.حسین ، هستم. نه ببخشید میلاد! نه اشتباه شد حسام ، نه نه نه! عبدالسلام هستم. ببخشید اصلاً نمیدانم که هستم ، یک عمر سپاسگزارتان خواهم شد اگر کمک کنید تا بفهمم که هستم!؟ فقط تا این حد میدانم که بندهی خدایم.
یک روز که خیلی متوهم شده بودم وبلاگنویس شدم. البته قبلاً خیلی جاهای دیگر بودم و خیلی جورهای دیگر ، اما خوب اصولاً همیشه در حال تحول هستم و الآن هم اینجا!
فصل و ماه و روزی که دوست دارید:
فصل زمستان! فقط برای اینکه بسیار گرمایی هستم و سرما را به راحتی تحمل میکنم. البته به شعر زمستان اخوان هم علاقه دارم.
اردیبهشت از بهار (به قول یکی از دوستان در این فصل پشهها هم در هوا ... هستند) ، مهر ماه از پاییز (رنگ به رنگ شدن طبیعت) ، بهمن ماه از زمستان (کاملاً همینطوری).
روز شنبه برای این که همه از آن بدشان میآید.
رنگ:
انواع سبز از فسفری تا کله اردکی و یشمی ، چند طیف از آبی و اصولاً صورتی هستم.
غذای مورد علاقه:
هر چیزی که این لامذهب را پر کند دوست دارم ، از نظر من هر غذایی در لحظاتی خاص با فرد یا افرادی خاص خوشمزهترین غذاهاست. آگاهان میدانند که علاقه شدیدی به کشف انواع غذا را دارم ، به همین خاطر انتخاب یک غذا از بین صدها غذایی که میشناسم بسی دشوار است.
موسیقی مورد علاقه:
از نظر من فقط روی متال است که میتوان اسم موسیقی گذاشت، بقیه چیزهایی که به آن میگویند موسیقی کمی فقط سر و صداست! بهترین گروه برایم متالیکاست.
آلبوم The Black Album به دلیل خاطرات زیادی که از آن دارم و آلبوم St.Anger به خاطر شعرهای فوقالعادش جز بهترین آلبومها هستند. اینها هم سایر گروهها:
Scorpions
Iron Maiden
Linkin Park
و...
البته وقتی در حال حرکت باشم - از سینهخیزی تا هوانوردی - ممکن است هر نوع آهنگی گوش کنم. خصوصاً این خصیصه در سفر نمود پیدا میکند.
جدیداًها دارد از سبک محسن نامجو هم خوشم میآید.
بدترین ضد حالی که خوردید:
رای آوردن احمدینژاد. جیرهبندی بنزین. لحظهای هم که فهمیدم تا حالا عاشق نشدهام و همهی حسهایی که داشتم عشق نیوده بدجور ضدحال خوردم!
بزرگترین قولی که دادید:
به خودم بود برای ترک یک عادت کثیف! خوشبختانه طبق همیشه هم به قولم وفادار بودم.
ناشیانهترین کاری که کردید:
وقتی برای اولین بار تصمیم گرفتم تا با دختری که از او خوشم میآمد ارتباط برقرار کنم ، مزخرفترین رفتارها و ناشیانهترین شروع را داشتم.
در تاریخ 30 مهر ماه ساعت 00:03 اصلاح میشود : (اشتباهاً نوشته بودم «میآید» بگذارید به حساب نصفه شب مطلب نوشتن! الآن همهچیز فرق میکند.)
بهترین خاطره زندگیت:
بماند.
بدترین خاطره زندگیت:
این هم بماند.
شخصی هست که بخواهی ملاقاتش کنی:
دوست دارم خاتمی را ببینم و یک سفر با او بروم. البته دوست دارم امام مهدی را هم ملاقات کنم تا ببینم حرف حسابش چیست و چه می گوید و اصلاً مگر مردم را سر کار گذاشته است.
برای که دعا میکنی؟
همیشه برای خوشبختی خودم دعا میکنم. البته اعتقاد دارم خوشبختی من وابسته به خوشبختی سایر انسانهاست.
که را نفرین میکنی؟
نا رفیق!
احمدی نژاد!
آیت الله ...
وضعیتت در ده سال آینده:
اصولاً مطمئن هستم که در آینده "آدم" موفقی خواهم بود و ثروتمند. اما اینکه این موضوع در 10 سال آینده واقع شود را نمیدانم. پس با این حساب در ده سال آینده وضعیتی ندارم. مثل هر چیز دیگری که در این دنیای ناپایدار، ناپایدار است. البته ممکن است به جرم قتل تعدادی از مقامات مملکتی سایر سالهای عمرم را در زندان باشم. که آن ده سال هم مشمول آن است.
حرف دلت:
در حال حاضر حرف دلم این است :
دوستت ندارم و دوستت دارم
این را بدان که من دوستت ندارم و دوستت دارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالیست از سکوت،
و آتش را نیمهای ست از سرما.
دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بیکرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنیناستکه من هنوز دوستت نمیدارم.
دوستت دارم و دوستت ندارم آنچنان که گویی
کلیدهای نیکبختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دستهای من باشد.
برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنیناستکه دوستت دارم در آندم که دوستت ندارم
و دوستت دارم به آن هنگام که دوستت دارم.
(پابلو نرودا)
البته الآن دلم میگوید مغازه را ببند و برو بخواب!
به هر حال این بازی هم تمام رفت. اصولاً دوست ندارم کس دیگری را به این بازی دعوت کنم. نمیدانم چرا!
کلمات کلیدی :