بازی : خودشو معرفی کن!

ارسال‌کننده : رهسپار در : 86/7/29 2:9 صبح

 

این هم یک بازی وبلاگی دیگر به دعوت ققنوس.

معرفی کنید :
میم.حسین ، هستم. نه ببخشید میلاد! نه اشتباه شد حسام ، نه نه نه! عبدالسلام هستم. ببخشید اصلاً نمی‏دانم که هستم ، یک عمر سپاس‏گزارتان خواهم شد اگر کمک کنید تا بفهمم که هستم!؟ فقط تا این حد می‏دانم که بنده‏ی خدایم.
یک روز که خیلی متوهم شده بودم وبلاگ‏نویس شدم. البته قبلاً خیلی جاهای دیگر بودم و خیلی جورهای دیگر ، اما خوب اصولاً همیشه در حال تحول هستم و الآن هم این‏جا!

فصل و ماه و روزی که دوست دارید:
فصل زمستان! فقط برای این‏که بسیار گرمایی هستم و سرما را به راحتی تحمل می‏کنم. البته به شعر زمستان اخوان هم علاقه دارم.
اردیبهشت از بهار (به قول یکی از دوستان در این فصل پشه‏ها هم در هوا ... هستند) ، مهر ماه از پاییز (رنگ به رنگ شدن طبیعت) ، بهمن ماه از زمستان (کاملاً همین‏طوری).
روز شنبه برای این که همه از آن بدشان می‏آید.

رنگ:
انواع سبز از فسفری تا کله اردکی و یشمی ، چند طیف از آبی و اصولاً صورتی هستم.

غذای مورد علاقه:
هر چیزی که این لامذهب را پر کند دوست دارم ، از نظر من هر غذایی در لحظاتی خاص با فرد یا افرادی خاص خوشمزه‏ترین غذاهاست. آگاهان می‏دانند که علاقه شدیدی به کشف انواع غذا را دارم ، به همین خاطر انتخاب یک غذا از بین صدها غذایی که می‏شناسم بسی دشوار است.

موسیقی مورد علاقه:
از نظر من فقط روی متال است که می‏توان اسم موسیقی گذاشت، بقیه چیزهایی که به آن می‏گویند موسیقی کمی فقط سر و صداست!  بهترین گروه برایم متالیکاست.
آلبوم The Black Album به دلیل خاطرات زیادی که از آن دارم و آلبوم St.Anger به خاطر شعرهای فوق‏العادش جز بهترین آلبوم‏ها هستند. این‏ها هم سایر گروه‏ها:
Scorpions
Iron Maiden
Linkin Park
و...
البته وقتی در حال حرکت باشم - از سینه‏خیزی تا هوانوردی - ممکن است هر نوع آهنگی گوش کنم. خصوصاً این خصیصه در سفر نمود پیدا می‏کند.
جدیداًها دارد از سبک محسن نامجو هم خوشم می‏آید.

بدترین ضد حالی که خوردید:
رای آوردن احمدی‏نژاد. جیره‏بندی بنزین. لحظه‏ای هم که فهمیدم تا حالا عاشق نشده‏ام و همه‏ی حس‏هایی که داشتم عشق نیوده بدجور ضدحال خوردم!

بزرگترین قولی که دادید:
به خودم بود برای ترک یک عادت کثیف! خوش‏بختانه طبق همیشه هم به قولم وفادار بودم.

ناشیانه‏ترین کاری که کردید:
وقتی برای اولین بار تصمیم گرفتم تا با دختری که از او خوشم می‏آمد ارتباط برقرار کنم ، مزخرف‏ترین رفتارها و ناشیانه‏ترین شروع را داشتم.

در تاریخ 30 مهر ماه ساعت 00:03 اصلاح می‏شود : (اشتباهاً نوشته بودم «می‏آید» بگذارید به حساب نصفه شب مطلب نوشتن! الآن همه‏چیز فرق می‏کند.)

بهترین خاطره زندگیت:
بماند.

بدترین خاطره زندگیت:
این هم بماند.

شخصی هست که بخواهی ملاقاتش کنی:
دوست دارم خاتمی را ببینم و یک سفر با او بروم.  البته دوست دارم امام مهدی را هم ملاقات کنم تا ببینم حرف حسابش چیست و چه می گوید و اصلاً مگر مردم را سر کار گذاشته است.

برای که دعا می‏کنی؟
همیشه برای خوشبختی خودم دعا می‏کنم. البته اعتقاد دارم خوشبختی من وابسته به خوشبختی سایر انسان‏هاست.

که را نفرین می‏کنی؟
نا رفیق!
احمدی نژاد!
آیت الله ...

وضعیتت در ده سال آینده:
اصولاً مطمئن هستم که در آینده "آدم" موفقی خواهم بود و ثروتمند. اما این‏که این موضوع در 10 سال آینده واقع شود را نمی‏دانم. پس با این حساب در ده سال آینده وضعیتی ندارم. مثل هر چیز دیگری که در این دنیای ناپایدار، ناپایدار است. البته ممکن است به جرم قتل تعدادی از مقامات مملکتی سایر سال‏های عمرم را در زندان باشم. که آن ده سال هم مشمول آن است.

حرف دلت:
در حال حاضر حرف دلم این است :

دوستت ندارم و دوستت دارم
این را بدان که من دوستت ندارم و دوستت دارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی‏ست از سکوت،
و آتش را نیمه‏ای ست از سرما.

دوستت دارم برای آن‏که دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی‏کرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین‏است‏که من هنوز دوستت نمی‏دارم.

دوستت دارم و دوستت ندارم آن‏چنان که گویی
کلیدهای نیک‏بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست‏های من باشد.

برای آن‏که دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین‏است‏که دوستت دارم در آن‏دم که دوستت ندارم
و دوستت دارم به آن هنگام که دوستت دارم.
(پابلو نرودا)

البته الآن دلم می‏گوید مغازه را ببند و برو بخواب!

 

 


به هر حال این بازی هم تمام رفت. اصولاً دوست ندارم کس دیگری را به این بازی دعوت کنم. نمی‏دانم چرا!


 




کلمات کلیدی :