سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچه گردان عاشق!

ارسال‌کننده : رهسپار در : 86/7/11 10:13 عصر

 

 

 

آه!
دیگر یاد آن زمان که پدر برای هیچ پشت میله‏ها بود، یاد آن ویرانه‏ها، یاد تنهایی من و تو، یاد آن دست‏های بی‏صدا،
هم‌چون شکستگی سعادت در نظرم جلوه نمی‏کند.
ناچیزترین قطره‌ی آب ، ولو اشک باشد ، همین‌که دست مرا مرطوب سازد ، برای من گران‌بهاترین حقیقت می‌گردد.
بیا حقیقت باشیم.
بیا روحمان در تقاطع معصومیت جاری باشد.
آری ای فاطمه!
صدایت را شنیدم.
اشتیاق کلامت مرا از خانه‌ی خود راند.
دیگر وانگهی جز در همه‌جا در خانه‌ی خود نخواهم بود.
راست گفتی ، یک دست صدا ندارد!
بیا تا درکی از لفظ تنهایی نداشته باشیم.
در خود تنها بودن ، همان دیگر نبودن است ، ما خود تن ها هستیم...

 

 


 




کلمات کلیدی :