لاله یـــ سرخـــ ...
مرگ آن لالهی سرخ کفن خنده به روی لب بود.
مرگ آن آینهها شبح فاجعهای در شب بود.
مردن شاپرکها، کشتن قاصدکها، خبر از شومی کاری میداد.
نفساش نالهی غم سر میداد،
آشیان رو به خرابی میرفت،
تن پوسیده گَواهی میداد!
او به این حرف نمیاندیشد که کفن باید برد،
هر نفس باید داد!
و به جای همهی بودنها،
همهی دیدنها،
لحظهها مانَد به یاد.
شکل اندیشهی مردن در اوست،
همهی هستی او رفته به باد.
او سراسیمه به دنبال تلافی میرفت،
به دلش زخم قدمهای تجاوز مانده.
او بداند که پی کشتن ما، میکُشد هر چه اصالت مانده...
پ.ن: خستم.
کلمات کلیدی :